تو مثل حاصل کارِ کمال الملکِ نقّاشی
ولی من خط خطی های کج یک آدم ناشی
تو اقیانوس آرامی، بزرگی، ژرف و بی پایان
و من هم برکه ای کوچک و یا یک حوض بی کاشی
مخدّر دارد آن چشمت، خمارم می کند گاهی
مسکّن دارد آغوشت، مگر محصول خشخاشی؟
تو سردار سپاه و من که جنگیدن نمی دانم
چه می شد بنده ات باشم و تو آقای من باشی؟
ولش کن آدمیت را، دلم پرواز می خواهد
اگر کفتر شوم، گاهی برایم دانه می پاشی؟
نظرات شما عزیزان: