تو را در طبیعت بکر چون یاس
و در افکارم از احساس
در انزوای تنهایی بی حد
ترا در شبانه ی لبخند
تا صبح دور
و به اندازه یک جرعه خدا دوست می دارم...
شوخی قلم با زلف نگار
(در لهجه ی زیبای غوریونی)
جمبازه مده زلف که قلبم لکتو شد
قرآن زده از دست تو حالم کتو شد
دیوونه شدم هوش مه برفت دل مه بترقید
از دوری تو این دل زارم که او شد
رفتی و شلپس به زمین خورد دل من
هرچند خراب بود خراب تر ز جلو شد
از ارسی کلکین نگاه کردی تو یک بار
با یک نگهت جان و تن من به خو شد
از دوری تو دل مه ترقاص صدا کرد
در شهر قرمبس زد و جانم هموتو شد
گفتی که بیایم به خزان یا که بهاران؟
ای خیر ندیده آی که هنگام درو شد
ایشتونه جورومرگ خبر از مه نداری
سالهاست دلم در هوس قورمه پلو شد
اوضاع وطن گرچه خراب است به مچه
از فتنه ی چشم تو ببین قل مقلو شد
یک بوسه بده دل مه برفت خیر نبینی
کامگار به یاد لب تو چشم پر او شد
.jpg)
تمام زندگی به محبت خلاصه میشه، محبتی از جنس وفا و عشق
محبتی که ریا نباشه.....
پس تا میتونین محبت کنین...
دنیا واقعا دو روزه ها...!!!!
آرامش حضور خداست
وقتی در اوج نبودن ها نابودت نمیکنه
وقتی نا گفته ها تو بی آنکه بگی میفهمه
وقتی نیاز نیست برای بودنش التماس کنی و غرورتو تا مرز نابودی پیش ببری
وقتی مطمئن باشی با اون هرگز تنها نخواهی بود
آرامش یعنی همین
تو بی هیچ قید و شرطی خدا داری....